با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
پرده اول: صبح بیدار می شوم، سپیده سر زده و طلوع آفتاب نزدیک است. بر می خیزم و ... فکر همیشگی می پیچد در سرسرای ذهن و با نوای صبح گنجشک ها در می آمیزد به خاطره ای...
پرده دوم: کسی نیست، هوس نان سنگک می کنم. لباس می پوشم و می روم اول سراغ خودپرداز، جاده ها به غایت خلوت است و شهر ساکت. بعد نانوایی، مرد نانوا نشسته روی سکوی پیاده رو و پسرش نان ها را روی میز می چیند. روز جمعه زودتر پخت را تمام کرده. نان را که می گیرم، همانجا یک تکه اش را مهمان می شوم و تا رسیدن به خانه فرمان را رها می کنم برای لقمه ی دوم، که بی خیال می شوم. عطر نان داغ با خاطره ای و شعری گره می خورد...
پرده سوم: معمولا یک پای روزهای تعطیل، صبح زود سرزدن به پلاس است. می رسم به پستی با این مضمون که "آدم ها غم هایشان را فراموش نمی کنند، تنها جذبش می کنند بر دلشان، فرو می دهند و با بودنش زندگی می گذرد..."